12.15.2005

هستي

در ره منزل ليلي كه خطرهاست به جان
شرط اول قدم ان است كه مجنون باشي
***---------------------------------------***
هستي باغ گلي است
كه از ان عاطفه را بايد چيد
و به گلدان دل خويش سپرد......

گفتي كه:


گفتي كه
چو خورشيد زنم سوي تو پر
چون ماه شبي ميكشم از پنجره سر
اندوه كه خورشيد شدي تنگ غروب
افسوس كه مهتاب شدي وقت سحر

باران

باران چه واژه آشناييست آسمان هم مي گريد
آسمان تو چرا گرياني؟
تو دگر از دست كه اندوهگين و پريشاني؟
ما اگر گريانيم گريه ديگر بخشي از زندگي ما شده است .
تو چرا گرياني؟
تو كه مظهر پاكي و روشني هستي
چرا گرياني؟

دنياي بي حاصل

در اين دنياي بي حاصل چرا مغرور ميگردي
سليمان گر شوي بازم خوراك مور ميگردي

your hands

When your hands go out,
love, toward mine,
what do they bring me flying?
Why did they stop
at my mouth, suddenly,
why do I recognize them
as if then, before,
I had touched them,
as if before they existed
they had passed over
my forehead, my waist?

كور

در اين دنيا كه مردانش عصا از كور ميدزدند
من از خود باوري هايم محبت جست و جوكردم
--------------------------------------------------
عشق داغي است كه تا مرگ نيايد نرود
هر كه بر چهره از اين داغ نشاني دارد

رود

زندگي رود روانيست روان مي گذرد
آنچه تقدير من و توست همان مي گذرد
هر سري به سينه اي تكيه كند وقت وداع
سر ما وقت وداع تكيه به ديوار كن
دمعرفت در گرانيست به هر كس ندهندش
پر طاووس قشنگست به كركس ندهندش
يادمان باشد از اين پس خطايي نكنيم
گر چه در خود شكستيم صدايي نكنيم

يار اول

ما به غير از يار اول كس نميگيريم يار
اختيار هست اولين يار كرده ايم ما اختيار
سر يكي داريم و در يك تن نميبايد دو سر
دل يكي داريم و در يك دل نميگنجد دو يار
اي نصيحت كن ملامت چندوچند از دست تو
صد گريبان پاره كردم دستم از دامان بدار
دامنم را چون تهي ديدي ز گل خاري منه
دلبرم را چون بري ديدي ز من خوارم مدار

زندگي

زندگي چون گل سرخي است پر از عطر و پر از برگ و پر از خار ...
...
يادمان باشد كه اگر گل چيديم....
.
عطر و خار و گل برگ
... همه ....
...همسايه ديوار به ديوار همند .....
سنگهايي كه من از عشق تو بر سينه زدم
كعبه اي ميشد اگر خانه بنا ميكردم

قالي

سربلندي خواهي اندر روزگار، يكرنگ باش
ورنه چون قالي هر جا زير پايت ميكنند.

براي اولين بار سلام.....

روزی كه متولد می شويم
دنيا باتمام غصه ها و
شاديهايش به ما هديه می شود
روبان را باز كنيد
سر جعبه را بگشايد
اين جعبه پر از عشق، شادی، درد ، اشك و
معجزه است
تمام اينها چشم روشنی انسان شدن ماست
اينها همان زندگی است
ليو بوسكاليا معلم و نويسنده ايتاليايی